با خدایش عهدی بسته بود
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:
مسابقه می دیم از الان تا شب
در همین وقت، چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد،
نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت:
فعلا یک هیچ - به نفع من ...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.